ندیدی تا حالا خودت توی آینهکه تو حوض چشمات چه ماهی نشستهگمونم قراره که چشم انتظاریتموم شه به زودی که حالی نموندهفقط کاش بتونم تا اون روز بمونمکه خونم همش از دلم هی چکیدهتوی سرنوشتم همش بوده حسرتولی باز می خندم که اشکام نریزهدلم خوش به این بود که عطرت باهامهبیا تا که عطرت از اینجا نرفتهگذاشتی منو باز خمار حضورتچشامو می بندم کسی باز نفهمهدلم تنگه اما تو فکر خودت باشکه من دیگه مُردم با یک قلب
خستهپی نوشت 1: این یکی رو با زبان خودمونی نوشتم، امیدوارم دوست داشته باشیدپی نوشت 2: ...پی نوشت 3: دیگه این جوریِ دیگه... چاره چیه؟برچسبـهـ ـا : علی سعیدی, شعر از خودم, رفیق ♥ چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 16:59 توسط: علی شاپرک منتظر است......
ما را در سایت شاپرک منتظر است... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : saeediali بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 13:18